حکایت عشق

گنجینه مطالب ادبی و عشقولانه

حکایت عشق

گنجینه مطالب ادبی و عشقولانه

آی آدم ها

به نام او
 
آدما حرمت این پنجره ها رو میشیکنن
با نگاه زردشون ، دل بهارو میشکنن
 
لهجه ی سلامشون ، بوی خدافظی میده
دل نازکم از این آدما خیلی رنجیده
 
میدون مسابقس ، بازیه دل شکستنه
قهرمان میشه با سر، هر کسی نارو بزنه
 
میون این آدما ، چطور باید بُر بخورم
مثل ابرا بازم از ، بارون دلتنگی پُرم
 
تو که درس کینه رو ، مشغول دوره کردنی
نگا کن دلت شده ، رنگ سیاهه روشنی
 
کاش دوباره حرفی از عاشقی در میون باشه
هر کی هر چی که میگه ، تو دلشم همون باشه
 
کاشکی آدما با هم یه ذره مهربون بشن
فصل پیوند گُلاس ، کاش همه باغبون بشن
 
میدون مسابقس بازیه دل شکستنه
قهرمان میشه با سر هر کسی نا رو بزنه...
 
  
قصه داره تموم میشه ، مثل تموم قصه ها
فقط واسم دعا کنین ، اول خدا بعدم شما....



آی آدم ها

به نام او
 
آدما حرمت این پنجره ها رو میشیکنن
با نگاه زردشون ، دل بهارو میشکنن
 
لهجه ی سلامشون ، بوی خدافظی میده
دل نازکم از این آدما خیلی رنجیده
 
میدون مسابقس ، بازیه دل شکستنه
قهرمان میشه با سر، هر کسی نارو بزنه
 
میون این آدما ، چطور باید بُر بخورم
مثل ابرا بازم از ، بارون دلتنگی پُرم
 
تو که درس کینه رو ، مشغول دوره کردنی
نگا کن دلت شده ، رنگ سیاهه روشنی
 
کاش دوباره حرفی از عاشقی در میون باشه
هر کی هر چی که میگه ، تو دلشم همون باشه
 
کاشکی آدما با هم یه ذره مهربون بشن
فصل پیوند گُلاس ، کاش همه باغبون بشن
 
میدون مسابقس بازیه دل شکستنه
قهرمان میشه با سر هر کسی نا رو بزنه...
 
  
قصه داره تموم میشه ، مثل تموم قصه ها
فقط واسم دعا کنین ، اول خدا بعدم شما....


 

*** تمنای تو ***

گفتی :" آسمان انتقام تو را , از من گرفت ."
گفتم : "من دعا نکردم ."
گفتی :" او به من وفا نکرد."
گفتم : " حالا مثل من شدی ! بی وفایی , تور ا شکست !"
گفتی  : " به تلخی مرگ نیلوفر ها شکستم ."
گفتم :" تنها دل شکسته , هیچ مرهمی ندارد !"
گفتی :" دستانت را به دستان من بسپار !"
گفتم :" یک بار سپردم و آواره شدم ."
گفتی :" قسم به عشق , این با من مجنونم !"
گفتم :" قسم به شب به آسمان دل سپرده ام !"
گفتی :" چتر دلم را پناه دلت می کنم !"
گفتم :" باران , سهمی از زندگی من است ."
گفتی :" زیر باران خیس و بی پناه می شوی ."
گفتم :" خیس شدن دلیل دیوانگی من است ."
گفتی :"بگذار من شاهزاده ی قلبت باشم !"
گفتم :" قلبم سال هاست با زخمی کهنه , زندگی می کند !"
گفتی :" من آمدم تا مرهم دلت باشم ."
گفتم :" دل ناز پونه ها , مرهم دلم هستند."
گفتی :"دل به من بسپار!"
گفتم :" دلت در هیاهوی بی وفایی دیگری ست."
گفتی :" تو منتظر من بودی !"
گفتم :" مدت هاست انتظار را , در نقاشی رویاهای محالم رنگ آمیزی می کنم ... و تو , دلت هنوز اسیر بی او بودن است."
گفتی :" از روزگار بی وفا دلم گرفته !"
گفتم :" دل به دریا بسپار و از غم رها شو !"
گفتی:" دلت با من نا مهربان نبود."
گفتم :" دل تو بی وفایی را , بر قاب آبی اش نوشت."
گفتی:" با هم ازاین دیارسفر کنیم ."
گفتم :" تو سفر کردی و من تنها شدم ."
گفتی :" این بار, تو همراه من بیا!"
گفتم :" برو , من این دیار را عاشقانه دوست دارم !"
گفتی :" او مثل تو عاشق نبود."
گفتم :" عاشقی درد سختی بود!"
گفتی:" این بار من عاشقم !"
گفتم:" پس برگرد!...به سرزمینی
که به نیت چشمانش دلم را اواره کردی ...
برگرد من سالهاست , بی تو نفس می کشم!

زندگی کردن

در انتهای جاده ای بی نشان دری است که  رو به جنگلی گشوده می شود پر از درختان بلوط وسرو , نارون پر از درختان سر به فلک کشیده ی سپیدار .دری که رو به یک دنیا پر از صداهای زیبا پر از پرندگان زیبا باز می شود .صدای شرشر آب , صدای خش خش برگ درختانی کهباد آنان را به این سو آن سو می برد .علف های هرز ولی زیبایی که پای درختان برای خود روییده اند و زندگی میکنند .زیبایی بی وصف پیچک هایی که سر تا پای قامت درختان را پوشیده اند .آه از این همه زیبایی جنگل انتهای جاده وچقدر زیبا ست روییدن گلهای وحشی , شقایق و لاله وزنبق ... وچقدرزیباتراست سکوت بی مانندش که تنهابا صداهایی همچون شرشر آب وصدای بلبلان و خش خش برگها شکسته میشود.و دخترکی که پابه این جاده نهاده و زیبایی این جنگل را با چشمدلش دید.جدا جایباصفایی است وهمان دخترک که بر روی چمن ها نشسته و بهدرختی بلند و همراه صدای بادتکیه کرده وزیبایی بی وصف جنگلی را می نویسد که تنها یک روز در عمرش را می تواند آنجا بماند واز هر چه دلش می خواهدبنویسد .سر به روی زمین می گذارد وبه آسمان آبی پر از لکه های ابرهای سفیدمی نگرد و نوری که ازلابه لای درختان میتابد وصورتش را نوازش می کند.
جنگل رابرای سکوتش
کوه رابرای استواریش                                  
دریا را برای افقش           
وزندگی را برای زندگی کردن دوست دارم.